تو ایستگاه مترو شستم و خدا میدونه که چقدر تو خونه علاف کردم که راه نیفتم و خونه بمونم و کلا قصیه رو بیخیالش
من واقعا دارم فرار میکنم
فرار میکنم از هر تغییری از هر عوض شدن شرایطی یا هر چیزی که ذرهای ارامشم رو بهم بزنه
و من میترسم از همه اینا چون الان بالاخره بعد دو سال بهیه دایره امن رسیدم و میترسم که اون روزای قبل تکرار بشه
امروز موقع حاضر شدن یاد عارفه دو سال پیش افتادم که همهی توانش رو جمع کرد تا بهترین لباسش رو بپوشه و حاضر بشه چون فکر میکرد و فکر میکنه که شاید این کار یکمیبرای مواجهه با این تغییر بهش اعتماد به نفس و قدرت بده. امروز حاضر شدنم یه عالمه طول کشید و بارها از مامان پرسیدم که چجور شدم و بارها خودمو تو اینه دیدم
با همه وجودم و با قلبم دارم سعی میکنم توکل کنم و اطمینان داشته باشم که همش خیره. حتی با اینکه استخاره گرفتم و گفت خوب در نیومده اما خب چاره چیه؟
خدایا به همه بزرگ بودن و توانا بودن و مسبب الاسباب بودنت تو این ماه عزیزت ازت میخوام خیر من رو به قلبم نشون بدی و کمکم کنی
وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
و اگر از خدا به تو ضرری رسد هیچ کس جز خدا نتواند تو را از آن ضرر برهاند، و اگر از او به تو خیری رسد (هیچ کس تو را از آن منع نتواند کرد) که او بر هر چیز تواناست.